وزن انبوده قصه ها
وزن انبوه قصه هایی که برایت خوانده ام ، آن چنان سنگین است که جاذبه زمین را در عددی بی نهایت ضرب کرده است .
آن آه های سربسته ی آخرشان ، آن بغض های ترک خورده ناشکسته ، چنان بالهایم را شکسته که اگر جاذبه ای هم وجود نداشت باز هم گوشه نشین ثری بودم .
من در سطر به سطر داستان هایم تو را جستم ، واژه هایم را به گونه ای چیدم که تا عرش رود ، تو را ببیند ، قاصدک وار باز گردد ، خبری آورد .
آنچنان بی قرارت بوده ام که اگر بال هایم هم نمی شکستند باز هم پرواز را بخاطر نمی آوردم و یا حتی جاذبه هم اگر معکوس می شد راه را به یاد نداشتم .
تو را گم کردم در عمق جاده های غبار آلود ، تو را گم کردم درهجوم تردید ها ، تو را گم کردم در فریاد هایی که می گفتند کجایی .
به راستی تو کجایی ؟
این ثریا بی دلیل ، این روز و شب ها بهر چیست ؟
زندانی بی هدف ، مجریانی بی طرف
آرزویت
مثل آه ، بی انتها
تو خواهی خواند ، خواهی دید ، درک خواهی کرد روزی ، که سخت است دوری و قصه ی من .
آن روز من در تو زنده خواهم شد ، زندگی خواهم کرد .